اعلموا انی فاطمه

هدیه به محضر مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها سه بار سوره توحید را تلاوت فرمایید

اعلموا انی فاطمه

هدیه به محضر مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها سه بار سوره توحید را تلاوت فرمایید

پاتوق گفتگو

واضح تر بپرسم

در منابع روایی شیعی و سنی تأکید فراوانی شده که سر نوشت و مقدرات یک سال انسان از قبیل ازدواج ، مرگ و مرض ، روزی و ... در شب قدر رقم می خورد اگر امورات یک ساله ما در شب قدر رقم می خورد آیا به قلم اختیار ما این سر نوشت نوشته می شود و به تخییر ما تعیین و تقدیر می می گردد ؟ اگر به تخییر و تقدیر ما انجام می شود آیا فقط شب قدر این اختیار را داریم یا در طول سال این اختیار باقی است ؟ اگر فقط در شب قدر این اختیار هست جبر ما بقی سال چگونه با مختار بودن انسان سازگار است  ؟ اگر در طول سال این اختیار هست پس چرا شب قدر مورد تأکید واقع شده است ؟ اگر شب قدر امورات یک ساله نوشته می شود آیا تغییر بردار هست ؟ اگر قابل تغییر هست تقدیر چه معنای دارد و اگر قابل تغییر نیست تخییر چه حکمی دارد ؟ اگر تقدیر به تعیین خداوند است پس اختیار انسان چه می شود و اگر انسان قدرت بر تغییر داشته باشد پس علم خداوند چه می شود خداوند که تقدیر کرده بود ما در فلان سال ازدواج کنیم اگر جور نشد علم خداوند نعوذ بالله سر از جهل و تغییر در می آورد  ؟ بلاخره یا انسان مجبور و مقهور تقدیر و تعیین خداوند است که با اختیار انسان سازگاری ندارد و یا انسان مختار و آزاد است تقدیر و سر نوشت یک ساله در شب قدر معنا و مفهومی ندارد ؟

پرسشگر ـ می مستی بنوش مستانه شو مستانه شو

عزیزم اینجا پاتوق گپ و گفتگوست نه دانشکده حکمت و فلسفه علاوه قرن ها جبری و اختیاری ها به سر هم زدن آخر سر چه عرض کنم دست از مقاومت کشیدن بر سر میزه مذاکره سازش نشستن دوختن و بستن یک مقدار از اختیارات را به خدا واگذار کردن و ته مانده اختیارات را هم به من و تو دادن البته ته مانده ش هم مثل ته دیگ سلف سرویس ها نصف دیگی میشه با این اختیارات ته مانده آدما این همه بساط راه انداخته اند می کشند ، می خورند ، می برند ، می پرند ، ... خدا به ما رحم کرده که بیش از این ندادن اگر بیشتر داده بودن این آدم دو پا چه ها که نمی کرد

نکته دیگه این که اصلا به من و تو چه ربطی داره به قول بعضی ها سرت بنداز پایین به وظیفه ات عمل کن و کاری به نتیجه نداشته باش هر چه پیش آمد خوش آمد شب قدر را قدر بدان و با اختیار یا بی اختیار پی ورد و مناجات های شبانه بنشین و الغوث و الغوث و خلصنا من النار بگو و کاری به کار شهر و کشور و وضعیت اجتماعی و سیاسی و مدیریتی نداشته باش برنامه دیروز ، امروز و فردا را ولش کن در خلصه های عرفانی خود دمی خوش باش چه کار داری با آدمای که بی اختیار گالون گالون شیره بر سر من و تو می مالند و بر پیکره بودجه های میلیاردی شهرمان با اسب سفید می تازند و به بصیرت و هوشیاری مردم حزب اللهی و ولایی و شهیده داده قهقهه مستانه می زنند و من و تو از پی آن مستانه دوان دوان می رویم خودت بچسب قرآن بر سر بگیر بک یا الله بگو شب تا سحر بیدار باش ، هوش یار باش گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو .

حرف دست آخر این که به من و تو چه قمارخانه و میخانه درش تخته شده و خمارخانه ( کانون های ترک اعتیاد ) و قلیانخانه با ورژن های به روز وارد بازار شده و به دور از چشمتان کمپ های صحرایی و آلاچیق های .... در شهرها به راه افتاده و اصلا به من و تو چه ربطی دارد آمار طلاق روز به روز اضافه میشه طلاق مگه چیه دختر و پسری که تا دیروز دوست هم بودن حالا قهر کردن دیگه خوش و بشی ندارن تمام شد و رفت ، خدا دیگری را به سلامت بدار با یکی دیگه خوش می شین اصلا به من و تو چه که فارغ التحصیلان دانشگاه از کار و زندگی هم فارغ شده اند کار و بارشان شده است همان که همه  می دونید و ....بالا و پایین شدن دلار و طلا به تو چه ، بزار برخیا سودش ببرن ، برای کشورمان ارز بیارن و....

پاسخ آخر ، حالا معلوم شد مشکل کجا است مشکل اینجا است که من و تو قلم اختیارمان را به دست هزار دستان دادیم که تقدیرمان را رقم بزنن و با سرنوشت من و تو آن کنند که می کنند بزار بکنند هرچه دلشان می خواد تا شاید من و تو از خواب خوش بیدار شیم و هوشیار شیم .

نظرات 1 + ارسال نظر
ظریفی پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:33 http://arzyab.blogfa.com

با سلام
ضمن سپاس فراوان از برنامه اردویی که برای دین پژوهان تدارک دیده بودید.همچنین تبریک برای انتشار نشریه پرسشگر.
مطلب ذیل برای قدردانی از زحمات شما و عرض ارادت تقدیم میگردد:
(بسم الله الرحمن الرحیم-چهل وپنج روز در مترو
گفت: سلام آخوند.
گفتم: سلام دختر گلم.
گفت: خوبی آخوند؟
گفتم: ممنون. شما چطورید؟
مجله اش را نشانم داد وگفت : این عمو قناده این هم فتیله ای ها هستن عمو قناد بچه داره این یکی هم بچه داره.
عکس ها را نشانم می داد و تعداد وجنسیت بچه های هنرپیشه ها را برایم توضیح می داد.
هرچند معلولیت ذهنی داشت اما اطلاعات زیادی درباره گروه فتیله داشت. دوست داشت برایم حرف بزند، انگار که مدتها منتظردیدن آخوندی بود تا برایش شیرین زبانی کند.
خیلی دلم می خواست بدانم تصورش درباره آخوندها چیست و از کجا و چطور شکل گرفته است، اما هرچه بود و از هر جا شکل گرفته بود تصویری زیبا ومثبت در ذهن داشت و دلش می خواست برایم درد دل کند.
مادرش احساس کرد خیلی دارد وقتم را می گیرد، عذر خواهی کرد و دست دخترش را گرفت تا برود. دخترک برایم دست تکان داد. خدا حافظ آخوند. باز هم میام پیشت آخوند........
***
ایستگاه تهران پارس . مسافرین محترم با استفاده از تابلوهای راهنما مسیر خود را به درستی انخاب نمایید.
این جمله ای بود که مدام از بلندگوهای ایستگاه مترو تهران پارس تکرار می شد، تقریبا هر یک ونیم دقیقه یک بار. حالا حساب کنید اگر مدت 45 روز و هر روز هشت ساعت در این ایستگاه باشید چند بار این پیام را خواهید شنید.
راستش اکثر اوقات متوجه این صدا نمی شدیم. خیلی وقتها مشغول پاسخگویی ومشاوره بودیم.تصورکن ایستگاه مترو کنار گیت دو نفر روحانی پشت یک میز نشسته اند وپشت سرشان یک پرده نصب شده که نشان میدهد آنها برای پاسخگویی به مسائل دینی ومشاوره آنجا نشسته اند.
قبل از شروع کار خودم را آماده کرده بودم برای تعداد زیادی متلک و مقدار انبوهی زخم زبان. همواره از فضای مترو هراس داشتم. حال قرار بود ساعت ها در آن فضا در مسیر عبور مسافران بنشینم ومنتظر مراجعه آنها باشم.
بعد از شروع کار فهمیدم تصور درستی از برخورد مردم نداشته ام. تعداد کل متلک هایی که در این 45 روز شنیدم کمتر از تعداد انگشتان یک دست بود. در عوض مراجعان خیلی زیادی داشتم. بعضی روزها تعداد مراجعان به 80 الی 90 نفر می رسید و در روزهای خلوت تر بین 40 تا 50 نفر مراجعه می کردند. گاهی اوقات4 یا 5 نفر در صف بودند تا سوالشان را بپرسند.
سوال اعتقادی می پرسیدند، احکام می پرسیدند ،بعضی استخاره می خواستند وبعضی هم مشاروه. از همه تیپ همه شکل آدم مراجعه می کردند. آدم هایی که اصلا فکرش را نمی کردم می آمدند و از احکام نماز شب وخمس و.. می پرسیدند.یک دوره آموزش مردم شناسی بود برای من و نشان می داد که چشمها را باید شست.
با این که روزه بودم ولی متوجه گذر زمان نمی شدم. این نوع تبلیغ با نشاط ترین تبلیغ دینی بوده که در تمام دوران طلبگی ام داشته ام.
***
یک روز پسری حدود 24 ساله آمد . خیلی توپ پری داشت. از خدا شاکی بود از بی پولی ها ، از بد بیاری ها، از فقر پدرش و...
از خدا برایش گفتم، از رحمتش ، از حکمتش، از این که عفیف بودن او برا ی خدا چقدر دوست داشتنی است، از این که خدا برای رشد وتکامل او برنامه دارد و....
اشک در چشمانش حلقه زد، انگار یاد یار آشنا افتاده باشد. گفت خیلی وقت ها دلم می خواهد با خدا حرف بزنم اما نمی دانم چطور باید حرف بزنم.
دعای ابوحمزه ثمالی را برایش باز کردم، بند بند می خواندم و برایش ترجمه می کردم. دیگر نمی توانست جلوی جاری شدن اشک هایش را بگیرد .من دعا میخواندم و او می شنید و بدون توجه به انبوه مسافرانی که با تعجب نگاهمان می کردند در شادی جشن آشتی اش اشک شوق می ریخت.)
استاد بزرگوار از برنامه هایی که برای ما دین پژوهان تدارک می بینید صمیمانه متشکریم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد